اشعار شهادت امیرالمومنین(علیه السلام)
شود جان، لحظه لحظه از تن مولا جدا امشب
کسی دیگر نیارد شیر بر شیر خدا امشب
طبیبا زخم مولا را گشودی نسخه ننوشتی
چه گفتی مخفی از زینب به گوش مجتبی امشب؟
طبیبا همتی کن بلکه مولا باز برخیزد
برد یک بار دیگر بر یتیمانش غذا امشب
دل خلق جهان گردد به گرد بستر مولا
دل مولا بود در گوشۀ ویرانه ها امشب
مزن این قدر سوسو ای چراغ مسجد کوفه
که مولایت نمی آید به محراب دعا امشب
نسیم ساکت کوفه برو با چاه ها برگو
که مهمان شما افتاده در بستر ز پا امشب
مداوا نیست حاجت اولین مظلوم عالم را
که از شمشیر زهرآلوده می گیرد شفا امشب
زدوران جوانی سیر بود از عمرِ بی زهرا
علی، ای اهل عالم میشود حاجت روا امشب
زاشک دیده شسته دامن ویرانه را طفلی
گرفته بر پدر در دامن مادر عزا امشب
به سوز ناله های خود بسوزانید (میثم) را
که در کوی شکما آورده روی التجا امشب
غلامرضا سازگار
******************************
امشب انگار به دل قالب غم ریخته اند
همه آفاق و عوالم چه بهم ریخته اند
هیچ جایی خبری نیست خبرها اینجاست
خانۀ شیر خدا آمد و رفتِ زهراست
گاه مولا به حسن داشت وصیت می کرد
گاه این زخم سرش سخت اذیت می کرد
حسنم ! اصل مداراست به دشمن حتی
گرچه او ضربۀ کاری زده بر من حتی
عمق این زخم زیاد ، است نمک جای خودش
به یتیمان چو پدر لطف و کمک جای خودش
کوفیان شیر بیارند ولی پیش کش است
شیر آورد نشان ، نزد علی ، زجرکُش است
کوفیان هرچه ببینند تلافی بکنند
لیک در کفّۀ خود سنگ ، اضافی بکنند
چه نگویند تشکر – چه تشکر بکنند
شکم از لقمۀ ناپاک ، همه پُر بکنند
بعد من کوفه پریشان تر از اینها بشود
بر علیه تو گِره ها به جبینها بشود
توشه هایی که سر دوش و تنم می بردم
زیر لب نام حسین و حسنم می بردم
نان خرمای مرا عاقبتش پس بدهند
آنچنان فحش ، که انگار به ناکس بدهند
بعد از این جان تو و دختر محرومۀ من
وای بر حال دل زینب مظلومۀ من
روز روشن به حرم تیرگی شب بزنند
سنگها از در و دیوار به زینب بزنند
هیچ حرفی به لبم نیست به غیر از یک آه
نه به این شیر سفید و نه بر آن سنگ سیاه
محمود ژولیده
******************************
پیچیده شمیم گل پرپر شب آخر
حرف سفر و داغ مکرر، شب آخر
اشکی که شده نذر غم فاطمه سی سال
انگار شده چند برابر شب آخر
انگار همین چند شب پیش شبانه ...
آمد چه به روز دل حیدر شب آخر
حالا شب وصل است ولی با سر خونین
شرمنده نمانده ست ز کوثر شب آخر
با اشک غریبانه ی خود گفت سخن ها
از بیکسی آل پیمبر شب آخر
از کرب و بلا گفت و حکایات غریبش
از داغ برادر به برادر، شب آخر
گویا خبر آورده نسیم از دل صحرا
پیچیده شمیم گل پرپر شب آخر
یوسف رحیمی
******************************
كیست این مرد كه شب كیسه ی خرما می برد
روز می آمد و از سینه نفسها می برد
كیست این مرد كه تا تیغ به بالا می برد
رزم را با مدد از حضرت زهرا می برد
این خدا نیست ولی مقصدِ هر راه است این
اَشهدُ اَنَّ علیّاً ولیّ الله است این
كیست این شیر كه از خصم جگر در آورد
از میانِ كمرش تیغِ دوسر در آورد
از دلیرانِ عرب جمله پدر در آورد
یا علی روز و شب و شمس و قمر می گویند
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر می گویند
گاه دریا و گهی بارش و باران می شد
گاه بابای یتیمان دلِ ویران می شد
به سرِ دوش گهی مَركبِ طفلان می شد
خوشیِ كاسۀ شیر و كفی از نان می شد
مثلِ ما حیف یتیمان همگی تنهایند
همگی منتظرِ آمدنِ بابایند
وای از امروز حسن گوشۀ بستر افتاد
باز هم یادِ غمِ بسترِ مادر افتاد
خواهر افتاد زمین تا كه برادر افتاد
یادِ روزی كه رویِ مادرشان دَر افتاد
هیزم و آتش و كابوس عجب بد دردی است
ضربِ نا مَحرم و ناموس عجب بدر دردی است
قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد می زد
تازه می كرد نفس را و مجدد می زد
وای از دستِ مغیره چقدر بد می زد
جای هر كس كه در آن روز نمی زد می زد
آخرین حرفِ علی بود خواهش می كرد
زینبش را به اباالفضل سفارش می كرد
زینبش ماند ببیند غمِ حنجرها را
ماند تا داد كِشد غارتِ پیكرها را
تا كند جمع تنِ پارۀ اكبرها را
كرد محكم گرهِ معجرِ دخترها را
دید در گودی گودال حرامی ها را
تبر كوفی و سر نیزۀ شامی ها را
حسن لطفی
******************************
دیگر برای پر زدنم پر بیاورید
هفت آسمان برای کبوتر بیاورید
غربت توان دیدن من را ربوده است
این خار را ز چشم ترم در بیاورید
تا خوب و بد حلال کنند این غریب را
ایتام را برابر بستر بیاورید
زخم سرم که هم نمیاید، چه می کنید
جای طبیب چاره ی دیگر بیاورید
آن معجری که نیمی از آن سوخت پشت در
آن را برای بستن این سر بیاورید
چندیست سخت تشنۀ دیدار گشته ام
کوثر برای ساقی کوثر بیاورید
مهری برای سجده من وقت احتضار
از خاک روی چادر مادر بیاورید
بار دگر به کوفه اگر راهتان فتاد
با خود اضافه چادر و معجر بیاورید
موسی علیمرادی
******************************
ای کوه درد این دم آخر سخن بگو
امشب به جای چاه، غمت را به من بگو
گر فکر می کنی که تحمل نمیکنم
من می روم ز حجره برون، با حسن بگو
با آنکه فکر بی تو شدن قاتل من است
حتی شده دوباره ز بی تو شدن، بگو
بنگر رسانده ای به کجا کار دل، که من
گویم به التماس، ز غسل و کفن بگو
گر چه سخن ز پر زدنت می کشد مرا
راضی به هر چه گویی ام، از پر زدن بگو
لب باز کن دوباره تو و باز هم به من
|"زینب چنین به سینه و بر سر مزن" بگو
آن را که گفتی از من و عباس تا شنید-
-رنگش پرید و لرزه فتادش به تن بگو
گفتی تو از حسین و اباالفضل زد به سر
گر میشود بریده سرش از بدن، بگو
حیدر توکلی
******************************
الهی کوفه را لطف و صفا نیست
نشان از ناله های مرتضی نیست
تمام نخل ها چشم انتظارند
که آبی بهتر از اشک وفا نیست
یتیمان چشم بر در بیقرارند
خبر از نان خرمای خدا نیست
فقیری گوشه ی ویرانه گریان
غم او را کسی مشکل گشا نیست
ولی نامرد ملعون ابن ملجم
شده خندان و در چشمش حیا نیست
نمک نشناس می خندد به زینب
که زینب شد یتیم ای وای امشب
غریبانه ترین تشییع پیکر
شده امشب بپا از بهر حیدر
علی را نیمه ی شب غسل دادند
رود در نیمه شب پیش پیمبر
به استقبال او زهرا بیاید
به همراه گل نشکفته پرپر
علی درد و غمش را برد با خود
که عمرش بود درد و غم سراسر
ز هر زخمی برایش سخت تر بود
که بیند چهره ی نیلی همسر
همان که این جهان نشناخت او را
میان درد و غم انداخت او را
علی نشناخته از این جهان رفت
دل بشکسته با درد نهان رفت
به دیده خالی از تصویر نیلی
به حنجر داشت از غم استخوان رفت
علی شد پیر از این غصه یارب
چرا یارش از این دنیا جوان رفت
همان یاری که بین کوچه افتاد
صدای ناله اش تا آسمان رفت
علی راحت شد از داغ مدینه
به سوی بانوی قامت کمان رفت
امیرالمؤمنین رخت سفر بست
سرش بشکسته بود و چشم تر بست
جواد حیدری
موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - شهادتاشعارشب بیست ویکم
برچسبها: اشعار شهادت امیرالمومنین(علیه السلام)